غنچهٔ باغ غیر خندان نیست


بگذر از غیر او که چندان نیست

هر که نقش خیال غیری بست


نقشبندی او به سامان نیست

عاقلی کی چه عاشقی باشد


مست و مخمور هر دو یکسان نیست

در دل هر که گنج معرفت است


هست معمور و گنج ویران نیست

دردمندیم و درد می نوشیم


به از این درد ، درد درمان نیست

ای که گوئی که توبه از می کن


این چنین کار ، کار رندان نیست

عاشق رند و مست چون سید


در خرابات می پرستان نیست